خوب هم به این دلیل که بعضی از اولیا به شکلی امروزی با معلم فرزندشان چاقسلامتی میکنند. البته گاهی هم شیطنت بچهها را برای آقای بز میفرستند.
اما متن یکی از ایمیلهای ناشناس توجه آقای بز را به خود جلب کرد: «سلام. برهی من بیش از حد به خودش میرسد. یعنی چند ساعت قبل از مدرسه و چند ساعت بعد مدرسه، بست جلوی آینه مینشیند و دانهدانه پشمهایش را فر میدهد و یا فرهایش را باز میکند. لطفاً رسیدگی شود.»
آقای بز تصمیم گرفت برای حل این مشکل قانون جدیدی اختراع کند. فردای آن روز بچهها را به صف کرد و گفت: «حیوونای عزیز، دیگه کسی حق نداره توی مدرسه و بیرون مدرسه جلوی آینه بره و به قیافش زل بزنه! اصلاً هرچی آینه تو خونهتون هست جمع کنین!»
طبق معمولِ اعتراضات حیوانی، صدای عر و عور بچهها هوا رفت. البته اخم بره و «بع...بع» او، بیشتر از بقیه به چشم و گوش میرسید. انگار برهی سفید بیشتر از دیگران به آینه وابسته بود. ولی طبق معمول، پس از دیدن ابروهای تو در توی آقای بز، همه مثل آقای موش سربهزیر شدند و سر کلاس رفتند.
فردای آن روز از تیپ آویزان و موهای به هم ریختهی بچهها معلوم بود که همه موبهمو به حرفهای آقای بز گوش دادهاند. اما باز هم تنها دانشآموز خوشتیپ و فرفری مدرسه، برهی سفید بود.هر کس توی چشمهای برهی کوچولو نگاه میکرد میفهمید که آینهی خانهی او هم جمع شده و به همین خاطر اینهمه خوشتیپی برای همه عجیب بود.
تا اینکه آقای بز همان روز یک ایمیل ناشناس دیگر دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: «سلام. فکر کنم برهام زده به سرش. دیشب به یک کاسه آب نگاه و در همان حال دانهدانه فرهایش را هم باز میکرد. لطفاً رسیدگی شود!»